والدین تمایل دارند که فرزندان آن‌ها حرف گوش‌کن و مطیع باشند، حتی در مقابل مهمان‌ها تلاش می‌کنند تا به وسیله رفتارهای مختلف کنترل خود روی فززندشان را به دیگران نشان بدهند و از این طریق بگویند، فرزندان من فرمان‌بردار است و روی گپ من گپ نمی‌زنند، هر چیزی که من بگویم همان می‌شود، به نظر […]

والدین تمایل دارند که فرزندان آن‌ها حرف گوش‌کن و مطیع باشند، حتی در مقابل مهمان‌ها تلاش می‌کنند تا به وسیله رفتارهای مختلف کنترل خود روی فززندشان را به دیگران نشان بدهند و از این طریق بگویند، فرزندان من فرمان‌بردار است و روی گپ من گپ نمی‌زنند، هر چیزی که من بگویم همان می‌شود، به نظر این افراد، والدین خوب والدینی هستند که به درستی فرزندانشان را مطیع و حرف شنو بار آورده باشند، به این شیوه از تربیت فرزند، شیوه استبدادی می گویند، در این شیوه برای فرزند حق انتخاب وجود ندارد، کودک نمی‌تواند آزادانه در محیط اطراف خود جست‌وجو کند و محیط اطراف خود را فعالانه بشناسد، در این شیوه کودک همان چیزی را انجام میدهد که والدین از او می‌خواهند، یعنی کودک مطیع و حرف شنو، اگر کودکی خلافی این رفتار کند مورد تنبیه قرار می گیرد.

در همین شیوه لحظه هایی را هم دیدیم که والدین فرزندان خود را با دیگر کودکان مقایسه می کنند و از اینکه کودکشان پس رفته است احساس ناراحتی می کنند و متاسفانه باز هم کودک را مقصر میدانند و او را سرزنش می کنند که چرا انقدر پس رفته هستی، ببین کودک فلانی را که چقدر باهوش است، چه زبانی دارد، ببین چگونه با دیگران ارتباط برقرار می کند، درنتیجه شروع می کنند به مقایسه فرزند خود با آنها و تحقیر کردن کودک خود که چرا مثل آن کودک فعال، جست و جو گر و باهوش نیستند. در اینجا مقصر کیست؟ آیا دلیل اینکه کودکان گوشه گیر هستند خودشان هستند یا نوع تربیت و رفتار والدین با آنها سبب می شود کودکان این گونه بار بیایند. چه اتفاقی می افتد که بعضی از کودکان باهوش تر و فعال تر از کودکان دیگر خوانده می شوند؟.

در اینجا انگار با دو خواست متضاد از طرف والدین روبرو هستیم، یکی اینکه تمایل دارند کودکان مطیع باشند و هم باهوش،کنجکاو و فعال ، باید بگویم که ما نمی توانیم هر دوی این انتظار را با هم داشته باشیم، در علم روانشناسی تعریفی که از یک کودک طبیعی می شود کودکی است که کنجکاو و مشتاق است ومی خواهد جهان را کشف کند، اما از آنحایی که والدین وقت و حوصله پاسخ گویی به سوالات و کنجکاوی های کودک را ندارند سعی می کنند با تنبیه و سرزنش کودک را خاموش سازند، کودکی که در یک محیط نا امن رشد کند یعنی نتواند آزادانه در مورد جهان و اتفاقات پرسشگری کند ودر صورت پرسشگری و کنجکاوی مورد سرزنش و تنبیه قرار بگیرد، کودکی که والدین سرزنشگر داشته باشد که مدام او را تنبیه و سرزنش می کنند، یا تبدیل به یک مطیع و پس رفته می شود، که هر چیزی به او بگویی و هر درخواستی داشته باشی چشم می گوید، یا تبدیل به یک کودک سرکش و نافرمان می شود، این دو کودک یعنی هم کودک مطیع و پس رفته و هم کودک نافرمان، کودکانی هستند که در آینده نمیتوانند در زندگی خود خلاقیت داشته باشند، نمی‌توانند مسائل و مشکلات خود را به شیوه درست ارزیابی کنند و به سختی با زندگی سازگاری پیدا می‌کنند، در چنین کودکانی یادگیری جدید به سختی اتفاق می افتد یا اصلا اتفاق نمی افتد، زیرا بستر روانی کودک بستر امنی نیست، به او فهمانده شده است اگر مطابق میل ما رفتار نکنی تنبیه می شوی در نتیجه این کودک حتی اگر بزرگ هم شود و یک آدم چهل یا چهل و پنج ساله هم باشد، ما می بینیم که با کودک درون خود زندگی می کند، نمی تواند با دیگران به درستی و کارآمد ارتباط بگیرد، روابط صمیمانه پایدار ندارد، در حل مشکلات خود تنهاست و مشکلات خود را یا با جنگ پیش می برد و یا اینکه با درماندگی و شکست مواجه می شود.

راه حل چیست؟

راه حل این است که به سبک فرزند پروری خود بازنگری داشته بشیم، سعی کنیم دانش فرزند پروری و ارتباط با کودکان را یاد بگیریم، تربیت فرزند یک روشی است که بر خلاف تصور عموم نیاز به یادگیری دارد، باید قبل از فرزند دار شدن این مسئله را با خود مشخص کنیم که آیا من می خواهم یک فرزند مطیع و پس رفته داشته باشم یا یک فرزند خلاق، متفکر و نقاد، باید آگاهی داشته باشیم که این نوع تربیت و نگرش ماست که تعیین می کند، کودک خلاق، باهوش و کنجکاو باشد یا مطیع و گوشه گیر و حتی نافرمان و سرکش. اگر روش تربیتی ما بر اساس الگوی مستبدانه باشد یعنی بر اساس تنبیه و سرزنش پیش برویم کودک ما یا پس رفته و مطیع بار می آید یا سرکش و نافرمان، که این الگو، الگوی تربیت یک کودک سالم نیست.

  • نویسنده : رها احمدی کارشناسی ارشد روانشاسی بالینی
  • منبع خبر : هفته نامه سفیر