این موتور تحرک سرمایه داری فرهنگی و خوضچه آرامش سیاسی اما منبع و سرچشمه را دایم با ویرانی و بی نظمی پشت سر گذاشته و سودی کمی برای کشور مبدا دارد. زیرا با جاری شدن سیل مهاجران و پناهجویان به کشورهای غربی هیچ گاه اراده جمعی سازنده و در نتیجه ثبات اقتصادی و سیاسی و آرامش اجتماعی در کشور مبدا شکل نمی گیرند.

در این نوشته می خواهیم فقط ورودی داشته باشیم به موضوعی که هنوز در سیاست صاحب نظریه و تیوری نیست و به همین دلیل هم مهم است، بخصوص برای افغانستان.
با پیشرفت روزافزون سرمایه داری و تولید کالا و خدمات زندگی در غرب که سرمایه داری اقتصادی را به سرمایه داری فرهنگی پسامدرن تبدیل کرده است، و به وخامت رفتن ثبات و نظم اجتماعی و سیاسی در شرق اسلامی، موضوع و شی جدیدی برای سیاست بین الملل بوجود می اید، مهاجرت. مهاجرین برای جستجوی کار و زندگی امن کشورهای سرمایه داری غربی را هدف قرار داده و نیروی کار آنها را فراهم می کنند. این سرمایه خودآمده(خدادادی) برای موتور اقتصاد غرب نقش یک محرک و برای سیاست آن نقش خوضچه آرامش را دارد.
این موتور تحرک سرمایه داری فرهنگی و خوضچه آرامش سیاسی اما منبع و سرچشمه را دایم با ویرانی و بی نظمی پشت سر گذاشته و سودی کمی برای کشور مبدا دارد. زیرا با جاری شدن سیل مهاجران و پناهجویان به کشورهای غربی هیچ گاه اراده جمعی سازنده و در نتیجه ثبات اقتصادی و سیاسی و آرامش اجتماعی در کشور مبدا شکل نمی گیرند.
اما با این پدیده چه برخوردی باید کرد؟
از آنجا که انسان اولین و آخرین سرمایه اجتماعی و سیاسی و نخستین سنگ بنا و همزمان معمار دولت است، یعنی بدون انسان هیچ کدام ممکن نمی شوند، پس سیاستی که توان مدیریت این نیرو و سرمایه را داشته باشد می تواند دایم به منبع سرمایه نیز متصل باشد. اما این سرمایه اجتماعی و سیاسی زمینه بجود آمدن سرمایه اقتصادی را نیز فراهم می کنند. از آنجا که تنها غایب جوامع شرقی اسلامی دو امر است، یعنی مرکزیت سیاسی و محرک یا موتور سرمایه داری، از این جهت است که تنها یک مجرای اقتصادی که در دسترس تک تک افراد جامعه و خانواده ها باشد می تواند اوضاع سیاست و دیگر بخش های زندگی جمعی را نظم ببخشد. مشکلی که در این کشورها روبروز اوضاع را پیچیده و آشفته کرده است، درکِ کهنه از مسایل خودش در آینه غرب قرون گذشته است.

درک کهنه یعنی با علوم قرون هجده و نوزده اروپا سروکار داشتن. در اینجا اصلا بحث از سیاست و اقتصاد اسلامی و غیر اسلامی مطرح نیست بکله بحث از علومی انسانی است که بعد از خارج شدن از چرخه استفاده غربی تازه وارد زندگی انسان شرقی می شود. مثلا در شرق اسلامی هنوز رابطه بین مردم و دولت یک رابطه حاکم و محکوم است. سیاست و طرح و برنامه از بالا انجام شده و روزبروز به دنبال این هستند که قدرت مرکزی را با فشار و تحکم افزایش دهند. این روش حکومت داری متعلق به اروپای قرون گذشته است که دولت های اسلامی آن را از انها قیاس گرفته است. علت امر واضع است که بعد از فارابی آنها هیچگاه نه ایده ساختن دولت را داشتند و نه توان هماهنگ سازی بروز با دولتداری غربی و لیبرال دموکارسی را داشته اند. یعنی شرق اسلامی فلسفه سیاسی نداشته است که موضوع بحث ما در این نوشته نیست.

خروج از این رابطه یک طرفه که در آن دولت(حکومت) همه کاره بوده درحالیکه توان انجام تمام کارها را ندارد، ممکن می گردد وقتی که نگاه سیاست به انسان تغییر کرده و از یک رابطه حاکم و محکوم و رابطه بین دولت و تبعه به یک نگاه بین روح جمعی و اعضا تغییر کند. یعنی دولت روحی جمعی یک مردم است و هریک از افراد یک عضو این کل است که سرمایه ای برای دولت است. طوریکه هرچه فرزند آوری بیشتر شود روح جمعی تواناتر شده و در درون و بیرون گسترش می یابد. اگر بحث را بعنوان یک مشوره کاربردی برای سیاست مطرح کنیم و از بحث های فلسفی دوری کنیم، این مشوره در «مفهوم حوضچه» آرامش توصیف و توضح داده می شود.

دولت با طرح سیاست حوضچه آرامش به خود مشروعیت داده و در ضمن آن از تک تک افراد خودش مراقبت کرده و با مراقبت ازآنها به پیشرفت و ثبات نایل می شود. این مشروعیت بخشی و حفظ جان اعضای دولت همان فلسفه دولت است. به همین دلیل انسان باید دولت را ایجاد و تاسیس کند وگرنه زندگی بدون دولت از آزادی بیشتری برخوردار است. چگونگی این امر بر می گردد به درک مفهوم حوضچه آرامش.

این کشورها چاره ای جز این ندارند که سیاست حوضچه آرامش را طرح کنند. زیرا از یک طرف با گسترش روند جهانی شدن فرهنگ توسط رسانه ها علاقه مهارجرت به کشور با ثباتِ امن افزایش می یابد و نیز با گسترش وسایل ارتباطی که از یک طرف مهاجرت را آسان کرده و از سوی دیگر آموزش زبان های خارجی را سهل نموده است، نگه داشتن نسل جوان در درون یک نظم از هم پاشیده و گرفتار در دست چند خانواده و رهبرقومی انگیزه ماندن در چنین جایی را در مقایسه با زرق وبرق فرنگ و طبیعت دل انگیر آن در کنار رفاه و آزادی آنجا کم می کند.
«خوضچه آرامش همان مکانی است که فشار اعظمی بحران ناشی از جریان خواسته ها کنترل شده و فرصتی را برای دولت ایجاد می کند تا بتواند از ظرفیت ها و توانایی های مردم خود استفاده کرده در ضمن اینکه فرصت برنامه ریزی را نیز به دولت می دهد». این تز اصلی این نوشته است که سیاست بین الملل در دو دهه آینده به دلایل محیط زیستی، فلسفی، سیاسی و مهمتر از همه بدلیل نسبی شدن مکان در موجودیت تکنولوژی به سیاست Entspanunngspool حوضچه آرامش تغییر روش می دهد. در واقع سیاست خوضچه آرامش به این امر مهم اشاره دارد که کنترل سیل مهاجرت از کشور فقیر به کشور ثروتمند فرصت های کلان اقتصادی و سیاسی را برای سیاست ایجاد می کند. دولت ها با کشف حقیقت مهاجرت و پذیرفتن انسان نه بعنوان یک فرد محکوم به اطاعت از فرماین دولت و زندانی کردن در درون مرزهای ملی، بکله بعنوان یک موجود آزاد که بر اساس طبیعت خود، بر اساس دین و نیز به دلیل کروه ی بودن زمین حق دارند تا در این خانه مشترک و در هر جای از آن که می خواهند زندگی کنند. به سیاست، به روش جدیدی از سیاست روی آورند.

در واقع این انسان است که یک پدیده مهاجر بوده. از آدم تا موسی و عیسی و پیامبر اسلام همه مهاجر بودن، اصلا تاریخ اسلامی به هیمن دلیل هجری است! از اروپاییان به آمریکا پناهنده شده تا حتا براساس نظر علمی انسان نیواندرتال هم مهاجر بوده. تنها مهاجرت است که می تواند یک زندگی عادلانه را ممکن کند، ورنه روبروز شاهد انقلابات و فروپاشی دولت ها خواهیم بود.
این سیاست همانند سیاست آب است. افغانستان کشوری است که دو سرمایه بزرگ دارد و هرروزه دارد آن را مفت از دست می دهد، سرمایه طبیعی به نام آب و سرمایه طبیعی دیگر به نام نیروی جوان. نگاه کهنه همین است که از به رسمیت شناختن این پدیده و این سرمایه ها چشم بپوشم و با زور و قانون بخواهند انسان را برخلاف طبعیت و دین آن تربیت کنند.

  • نویسنده : سید حکیم کمال
  • منبع خبر : هفته‌نامه سفیر