افغانستان سال های زیادی است که برای شهروندانش خانه و کشور نیست و صدها هزار شهروند افغانستان برای نجات از جهنمی بنام افغانستان آغاز به مهاجرت می کنند. مهاجرت نیز از افغانستانی های که دل به دریا زده‌اند نیز قربانی گرفته است و کمتر فردی دوباره در مهاجرت قد بلند کرده اند. از میان افرادی […]

افغانستان سال های زیادی است که برای شهروندانش خانه و کشور نیست و صدها هزار شهروند افغانستان برای نجات از جهنمی بنام افغانستان آغاز به مهاجرت می کنند. مهاجرت نیز از افغانستانی های که دل به دریا زده‌اند نیز قربانی گرفته است و کمتر فردی دوباره در مهاجرت قد بلند کرده اند.

از میان افرادی که توانسته از پس از سال ها تحمل مشکلات مهاجرت قد بلند کند؛ عرفان اکبری است. او که پس از هفت سال پرونده مهاجرتش از سوی دولت سویدن بعنوان یک مهاجر قبول شده است داستان سال های آوره‌گی خودش را مکتوب کرده است. او می گوید، اسم من عرفان اکبری است و ۲۳ساله سن دارم. متولد ایران و از هزاره‌های أفغانستان است که خانواده او سال ها پیش از به دنیا آمدن اکبری به ایران مهاجرت کردند. اکبری مدت ۷سال میشه که در سویدن زندگی می‌کند در حال حاضر به مطالعه رو آورده است.

وی در کنار کارهای فرهنگی تلاش دارد با دیگر مهاجرین کمک کند تا بتوانند حق انسانی شان را در دیار مهاجرت بد بیاورند. به گفته او که ۷ سال منتظر ماندم تا بتواند در سویدن اقامت بگیرد.

 من در سال ۲۰۱۷ ترک خاک گرفتم بدلیل قراردادی که افغانستان و اتحادیه اروپا بسته بودن مبنی بر اخراج مهاجرین که بر اساس تحلیل من یک بازی سیاسی بود و مدت ۴سال به صورت غیر قانونی و خیلی دشوار زندگی کردم و پس از ۴ سال دوباره مصاحبه دادم و موفق به اخذ اقامت سویدن شدم.

در این مدت در کلیسا و خانه دوستان زندگی کردم بدون کمک از سمت دولت با کار کردن در مکان های مختلف با حقوق کم و ساعت کاری طولانی و با کمک نا چیزی از سمت بعضی از انجمن های خیر خواه و در اواخر با حقوق کمی که داشتم یه اتاق اجاره کردم و با مخارج خودم ساختم ودر طول این مدت یک کتاب نوشتم به اسم کابوس و همزمان مشغول فعالیت های فرهنگی شدم.

در یک انجمن نیز به عنوان عضو از هییت مدیره بودم که هدف کمک به بچه های مهاجر بود و همزمان موسیقی هم کار می‌کنم و از دو تا انجمن مفتخر به دریافت لوح سپاس شد.

او در پاسخ به این سوال که جریان نام کتابش را کابوس گداشته است گفت که دلیل اسم کتاب این بود که اتفاق های که در زندگی من رخ داده بود شبیه به یک کابوس بود که من همیشه فکر می‌کردم روزی این مابوس تمام می‌شود من ازاین کابوس رهایی پیدا میکنم.

حالا همان حس را دارم که بعد از هفت سال سردر گمی در دریایی بی کران وطوفانی با کشتی شکسته به ساحل رسیده و از این طوفان سهمگین جان سالم بدر بردم و در طول مسیر بارها نا امید شدم اما باز سرپا ایستادم و مبارزه کردم تا به ساحل برسم

اخرین بار که خوش بودم دوسال پیش بود که تولد دختری که بود دوستش داشتم و بسیار خوشحال بودم اما اخرین بار که خنده واقعی کردم ۷یا۸ سال پیش بود و دیگه نمیدانم که چه زمانی دوباره بتوانم بخندم و از زندگی لذت واقعی رو ببرم و شاد باشم اما امیدوارم تا امدن خنده واقعی دیر نشده باشد.

  • نویسنده : پروانه خالقی
  • منبع خبر : آژانس خبری سفیر