مطیع الله تراب را گرداننده‌ی محفل شعر طالبان (چینه) چون نٌقلِ برای آخر مجلس نگه‌داشته بود و هنگام دعوت‌اش به استیج خطاب به حاضران گفت که حالا به انتظار شما پایان می‌دهم و شاعر آتشین‌زبان و انقلابی را می‌خواهم که چند شعر بخواند. در چند لحظه‌ای که او بر استیج چینه ایستاد، به‌راستی متفاوت از […]

مطیع الله تراب را گرداننده‌ی محفل شعر طالبان (چینه) چون نٌقلِ برای آخر مجلس نگه‌داشته بود و هنگام دعوت‌اش به استیج خطاب به حاضران گفت که حالا به انتظار شما پایان می‌دهم و شاعر آتشین‌زبان و انقلابی را می‌خواهم که چند شعر بخواند. در چند لحظه‌ای که او بر استیج چینه ایستاد، به‌راستی متفاوت از دیگران بود. بیش از هرکسی واکنش برانگیخت و توجه را جلب کرد. طالبان از او راضی بودند. حتی رییس مجلس، وزیر خارجه‌ی طالبان، به او آیفون تحفه داد. به هیچ کس دیگری در آن ویدیو چنین تحفه‌ای داده نشد. مخالفان طالبان، به‌خصوص آنانی که با شعر مطیع الله تراب آشنا بودند، از او ناامید شدند و جمع بزرگی نفرین‌اش کردند. ولی من به‌خاطر مهارت‌اش در نقد طالبان آفرین می‌گویم. چرا؟
شعرش را قدم به قدم باهم بخوانیم تا توضیح دهم چرا او توانست از پیش چشم طالبان یک شتر بار سخن ممنوعه را ایستاده و آفرین گرفته گذر دهد. درین شعر تراب شاعر قومی است، برای آرزوی از دست رفته‌ی همبستگی پشتون‌ها مرثیه می‌خواند. او طالب و پاکستان را دشمن پشتون‌ها تصویر می‌کند. برای گذر دادنِ بارِ ممنوعه‌اش از گمرک طالبان چند تا چاکلیت به ماموران ساده‌لوح آن گروه می‌دهد و در عوض آفرین و حتی مشوق مالیاتی می‌گیرد. او برای این کارش چال شاعرانه زد. نام رهبران طالبان را با صدای بلند در چند بیت خنثی به‌زبان آورد، طوری که اگر دقت کنیم دران نام‌گیری‌ها نیز طالبانِ ساده‌لوح را فریب داده است.
له ممبره تر مرچله تر چناره
څه شوې څه شولې د تورې حجرې یاره
وا په خړو خاورو ناسته قلندره
سر راپورته کړه یوځل ملا عمره
خلک وایی خط او بریتو لاس په کار دی
ستا یعقوب د هیواد لوی سپه سالار دی
درین چند سطر، تراب ملاعمر را آدم خاکی، قلندری اهل منبر و سنگر و دهاتی نشسته زیر درخت چنار تصویر می‌کند. بر او نه لقب امیر، نه فاتح، نه رهبر و نه قهرمان می‌گذارد. طالبان از شنیدن صفات خاکی و قلندری خوش‌شان می‌آید و این شروع خوبی برای آماده‌کردن ذهن بدوی آنان بود تا نشه شوند و آقای تراب به جاهای ممنوعه‌ی‌شان دست اندازد! در همان چند سطر اول یک چندک سخت از طالبان می‌گیرد. او می‌گوید ای ملا عمر برخیز و ببین پسرت ملا یعقوب سپه‌سالار کلانی شده است. اما چگونه؟ مردم می‌گویند ملایعقوب به‌زور خط و خال‌اش (خط او بریتو) به قدرت رسیده است، نه هنر و توانایی. او در میان طالبان به مقبولک معروف است و زمانی یکی از حقانی‌ها نیز به کنایه او را مقبولک گفته بود.
بعد نوبت حقانی‌ها می‌رسد. آنان را نیز با گرفتن نام بزرگانِ از دست‌رفته‌ی‌شان نشه می‌کند:
سلامونه ارواښاد جلال الدینه
هیر مې نه یې بدرالدینه تر سنګینه
له زرمته تر خروار لاره اترنګه
شاهیکوټه د منصور په وینو رنګه
په قومونو او په خیلونو قهر
مونږ خوړلی د تاریخ تیر کړی زهر
جلال‌الدین حقانی، بدرالدین حقانی و منصور سه فرد مهم آن شبکه بودند. اولی رهبر و پدر حقانی‌ها، دو تن دیگر “شهیدان” درجه اول آنان می‌باشند که قول‌اردوها و قرارگاه‌های مهم طالبان به افتخارشان نام‌گذاری شده است. لشکر انتحاریان بدری نام‌اش را از بدرالدین گرفته‌ است. تراب بدون آن‌که به آنان شهید، قهرمان و نجات‌دهنده یا غازی بگوید یادآور می‌شود که سرزمین پکتیا و اطراف‌اش به‌خون رنگین شده است. آن‌گاه از نفاق‌های قومی و قبیلوی که این خون‌ریزی‌ها میان پشتون‌ها خلق کرده یاد می‌کند نه “آزادی و قهرمانی” که طالبان ادعا دارند. تراب این نفاق‌ها را زهر تاریخی می‌خواند و فریاد می‌زند که ما را به قبیله و خیل تقسیم نکنید:
نه اندړ یم، نه نورزی یم، نه اڅک یم، نه غلجی
نه درانی او نه د کوږک یم
نه منګل شی، نه وردګ او نه غوریان شی
څوک به ونه غوړوی بیا هوښیاران شی
نه صافی یو نه شینوار او نه مومند یو
ټول قومونه د یوه ونې پیوند یو
په سینه بهادری ږدم در ته خپله کشمیر خانه
اتا ګله
اول ګله!
او می‌گوید، هرکسی هستی و به هر خیل و قبیله‌ای تعلق داری، از تفرقه‌ها بگذر. من خودم به شانه‌ات مدال شهامت می‌آویزم ای کشمیرخان، اتاگل و اول گل. این نام‌ها نماد ساده‌لوحی می‌باشند. کشمیرخان، اتا گل و اول گل. بخصوص این اول گل به طالبان شباهت دارد. او می‌گوید شما را دیگران مثل کشمش‌خان نام کلان و میان تهی (اول گل) گذاشته مدال شهامت به‌سینه‌ی تان می‌آویزند تا مردم خود را بکشید. بیایید دست ازین کارها بکشید من مدال را به سینه‌ی تان می‌نهم.
بعد از دو نفر مشهور دیگر طالبان، ملا بورجان و ملا دادالله نام می‌برد. به نظر تراب آنان قهرمان نیستند و نام‌شان در کتبیه‌ها و گورستان‌ها نمانده، فراموش خواهند شد:
کتیبې ورپسې ګورم نادرک دی
د بورجان او دادالله قبرونه ورک دی
دوباره به ملا عمر بر می‌گردد و با اتکا به نام او سیاست طالبان را نقد می‌کند:
رانه ورک یې په هر لور درپسې لاړم
وا پښتون ملا عمره بیا دې غواړم
ستا نشتون کې د کابل قصه اوږده شوه
د ملا نه د انصاف تله کږه شوه
دا به څه کیږی، څوک واړه او څوک زاړه دی
ځینې ګونګیان او څوک کاڼه دی
تراب داد می‌زند که ای ملاعمر پشتون برگرد بیا که چه میراثی به‌جا گذاشته‌ای! می‌گوید ملا عمر تو نیستی و قصه‌ی کابل طولانی شد، ترازوی عدالت در دست ملا کج‌ووج گردید. روزگار ما چطور خواهد شد که حاکمان برخی بچه‌اند و برخی پیرانِ لبِ گور، تعدادی گنگ و کسانی کر. این ملاهای ناعادل، کر و لال وطن را به چه روزی انداخته‌اند؟ تراب آخرین مشت‌هایش را وار می‌کند:
وا زما د پلار مې د نیکه میراثه کوره
زه په شته وروڼو کې ناسته یم بې وروره
د زړه زوره، کموم دې کموم دې
پیغلتوبه، زړوم دې، زړوم دې
خطاب به کشورش می‌گوید، ای خانه‌ی میراث پدری، من برادر دارم اما بی‌برادر نشسته‌ام. این‌جا تراب به تک‌تازی طالبان و این‌که چطور باقی پشتون‌ها را از قدرت رانده‌اند اشاره دارد. او می‌گوید آرام نخواهیم نشست. بر احساسات (د زړه زور) فایق خواهیم آمد و از خامی (پیغلتوب) عبور خواهیم کرد.
آمدن طالبان چیز مهم دیگری را نیز از پشتون‌ها گرفته است. تراب می‌گوید شب خواب دیدم که سرم را باختم. کدام سر؟ او می‌گوید با آمدن طالبان رهبری پشتون‌ها نابود شد و ملت بی‌سر گردید. پشتون‌هایی که فریاد آن‌طرف خط دیورند را می‌زدند، اکنون این‌طرف را نیز باخته‌اند. به زبان آوردن این ادعا در محفل طالبان آسان نیست. اگر زور شیرینی و چاکلیت نبود و طالبان در خلسه فرو نمی‌رفتند، گفتن این بیت برای او اگر تنبیه نمی‌داشت، تحفه هم نمی‌آورد:
ما بیګا یو خوب لیده چې سر مې بایلود
ما د کوز نارې وهلې، بر مې بایلود
تراب می‌گوید ای آن‌که سرت را باخته‌ای، ای بی‌راه بیا به راه شو. آرام بگیر، بخواب و قرار گیر! تراب شورش‌گری و ناآرامی را علت این سرخوری می‌داند.
سر خوړلی یې بې لار یې
په لار شه
الالی للو للو شه
په قلار شه
پشت این سرخوری کیست؟ او در قالب هشداری، سخن از اژدهایی می‌زند:
خو ای… خبردار شئ
بیا ښامار درته پرشیږی
په رګونو کی د خوړ اوبه بهیږی
هره لومه هر یو دام د دې ښامار دی
هم لاهور په هر یو کلی هر یو ښار دی
ای پشتون‌ها باخبر باشید که باز هم اژدها زیرپای‌تان پهن شده است. به‌رگ‌هایش آب آلوده جریان دارد. هرجا دامِ این اژدها پهن است. از لاهور که شهر اصلی و هویتی پنجابی‌هاست نام می‌برد و این که در هر قریه و شهر اژدهای لاهوری چمبر زده است. این اژدرها کی‌هاستند؟ غیر از طالبان چه کسانی می‌توانند درین روزها اژدهای پاکستان باشند؟ اژدهایی که سر پشتون‌ها را خورده، و لر و بر هردو را از آنان گرفته است.
در آخر با بیت کوتاهی می‌گوید پادشاه من‌ام (نه طالب و ملاعمر) و این‌گونه زیر دٌمِ ملنگ‌های طالب کنار چشمه (چینه) چوب زده نام‌شان را کشمش‌خان می‌گذارم و درد دل‌ام را بیان می‌کنم:
زه پاچا یمه ملنګ اخلمه داسې
زه د زړونو نه قلنګ اخلمه داسې
طالبان مردم ساده‌اند. در آن جمع رهبری فرهنگی و مغزهای متفکر آن گروه نشسته بودند. امیرخان متقی که حتی زنان انجویی افغان در محافل خارجی با موهای آویزان تا شانه و لباس اروپایی تمجیدش کرده می‌گویند “خوشحال شدیم که ای‌طو یک وزیر گپ فام و هوشیار داریم”، در واقع یک کشمش خان است. به‌سادگی می‌توان با چند کلمه‌ی قلمبه جلو هوش‌اش را به‌دست گرفت. آی‌اس‌آی با اینان همین کار را می‌کند که تراب کرد.
کاش امروز یک نیروی سیاسی می‌داشتیم تا در دپلوماسی و سیاست چون آی‌اس‌آی مهارت می‌داشت. کاش توانایی و مهارت شعری را که تراب نشان داد، گروهی از سیاست‌مداران دمکراسی‌خواه می‌داشتند و لگام این گروه فریب‌خورده را به‌دست می‌گرفتند.
طالبان جمعی از مردانِ ساده‌لوحِ فریب‌خورده‌اند. کشمش‌خان اند.
یادآوری اول: چرا من به این چیزها می‌پردازم؟ باور دارم که اکثریت مردم ما زحمت شنیدن سخنان یک‌دیگر را بخود نمی‌دهند. در بیشتر موارد ما با پیش‌فرض‌ها باهم‌دیگر روبرو می‌شویم و از گوش‌دادن به مخالفان، رقیبان، دوستان و هم‌وطنان خود سر باز می‌زنیم. شنیدن بسیار مهم است. طالبان شنوندگان خوب نیستند. طالبان پیامِ حریفان، چال‌های رقیبان و چوبک‌هایی را که آی‌اس‌آی به جان‌شان می‌زنند، خوب نمی‌فهمند. ما مثل طالب نباشیم. سخنان همدیگر را به‌دقت بشنویم.
یادآوری دوم: متن شعر تراب را در انترنیت نیافتم و از ویدیو کشیدم. اگر دوستان جایی در آن متوجه خطا شدند، لطفاً اصلاح کنند. برای اصلاح املایش یک دوستِ حاکم بر املا و انشای پشتو را زحمت دادم.

  • نویسنده : یونس نگاه