خروج نیروهای بینالمللی از افغانستان و بهدنبال آن معاهدهی صلح با طالبان که میتواند تلاشی برای پوشانیدن ناکامی نیروهای بینالمللی در افغانستان بهویژه آمریکا در مبارزه با تروریسم و تأمین صلح در افغانستان باشد، افغانستان را در وضعیت بحرانی قرار داده است که زمینه را برای امتیازگیری گروههای تروریستی و حامیان آنها فراهم آورده است […]
خروج نیروهای بینالمللی از افغانستان و بهدنبال آن معاهدهی صلح با طالبان که میتواند تلاشی برای پوشانیدن ناکامی نیروهای بینالمللی در افغانستان بهویژه آمریکا در مبارزه با تروریسم و تأمین صلح در افغانستان باشد، افغانستان را در وضعیت بحرانی قرار داده است که زمینه را برای امتیازگیری گروههای تروریستی و حامیان آنها فراهم آورده است که از طریق حملات بیشتر این فضا را متشنج و مضطرب ساخته و مردم و نهادهای تصمیمگیر را وادار به گرفتن تصمیمات سریع کنند، تصمیماتی که بیش از آنکه پشتوانه آن تجزیه و تحلیل منطقی باشد پشتوانهی حسی است، زیرا حملات تروریستی نمایش پیشبینیناپذیری خشونت است که ذهن و احساس افراد را متاثر میکند. در این نوشتار به بررسی پیامدهای حملههای تروریستی بر مردم، دولت و مذاکرات صلح پرداخته شده است.
مقدمه
همزمان با فشار جامعهی جهانی بر افغانستان مبنی بر پذیرش توافق صلح با طالبان مدتی از آغاز مذاکرات با گروه تروریستی طالبان در دوحه میگذرد، اما با این وجود ما نهتنها شاهد کاهش خشونت و حملات تروریستی در کشور نبودهایم، بل شاهد افزایش جرایم ضدبشری و نقض حقوق بشر در افغانستان بودهایم و گروههای تروریستی بهصورت فاحش به نقض قوانین حقوق بشر در افغانستان پرداختهاند و به اعمال تروریستی خود ادامه دادهاند.
مادامیکه به بازخوانی تروریسم در طول تاریخ میپردازیم، درمییابیم که تروریسم گویا در گذشته نه تنها چهرهی مذموم و زشتی نداشته است بل از اعتماد عموم مردم نسبت بهخود برخوردار بوده است. در طول تاریخ شاهد گروههای تروریستی هستیم که گاه علیه سلطنتها و گاه علیه امپراطوی و استعمار و نیز علیه جنگ سرد و کشتار بیرحمانهی انسانها شکل میگرفت که از مشروعیت مردمی برخوردار بود.
همزمان با گذشت زمان و شکلگیری مدرنتیه، نقش مردم در عرصهی سیاسی پررنگ شد. به تعبیری دوران مدرنیته دوران بهوجود آمدن دولت- ملتها است. دورانی که کنشگران عرصهی قدرت میبایست در کنشهای سیاسیشان بهخواست و نظرات مردم بهعنوان یک متغیر مهم توجه میکردند. دوران مدرن دوران شکلگیری مفاهیم مدرن چون حقوق بشر و دولت-ملت است. دوران متلاشی و نابودشدن نظامهای استبدادی و سطلنتی گذشته است و یا به تعبیر دقیق کارل مارکس: “دروان مدرن دورانی است که هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و بههوا میرود.”
انسانها در برابر این تغییر نیز همانند مواجهشدن با هر تغییر دیگری واکنشهای متنوع نشان میدهند. عدهای آن را میپذیرند و از آمدناش خوشحال میشوند. سعی میکنند مفاهیم جدید را درک کنند و در برابر آن انعطاف نشان دهند و مهارتها و توانمندیهای جدیدی بیاموزند و جهان خویش را پیشرونده ترسیم کنند، اما عدهای دیگر که یا توانایی کسب مهارتهای جدید را در خود نمیبینند و به تعبیری لیاقت و شایستگی در آنها شکل نگرفته است که در برابر تغییرات انعطاف نشان دهند و یا اینکه معتقد اند و اطمینان دارند که ساختار آنها درستترین و حقیقیترین ساختار ممکن است. از اینرو دچار نوعی نارسیسم هستند و تاب و پذیرش ساختارها و گفتمانهای جدید را ندارند. در برابر تغییر و پذیرش آن مقاومت دارند و تلاش آنها همیشه معطوف به گذشته است و به عبارتی آنها از آنجایی که توانایی و شایستگی برقراری مناسبات و مدیریت زندگی خود را در ساختار مدرن ندارند در پی بازتولید ساختار امارت و خلافت هستند تا با شیوهای که بدان آشنایی دارند حکومت و سطلنت کنند.
به باور نویسندهی این سطور حملات اخیر گروه تروریستی طالبان بهصورت هدفمندانهای سازماندهی و انجام شد که نمایش خشونت پیشبینیناپذیر آنها بهنحوی موثر و با شدت بیشتر بر مردم تاثیر بگذارد. آنها میدانند که با حمله بر مراکزی که در نزد افکار عمومی مردم ارزشمند و مهم تلقی میشود، میتوانند خشم گشتردهتری را در مردم ایجاد کنند و از این طریق نهادها و مردم را وادار به نشان دادن واکنشهای سریع و احساسی بکنند که از فضای پرآشوب و وحشتی که ساختهاند بتوانند اهداف و خواستههای خود را از طریق نامشروع بهدست آورند.
از اینرو با توجه به اینکه گروه تروریستی با هر حملهای که بر بخشهای جامعه میکند خود زیان زیادی نمیبیند و میتوانیم بگوییم او همان تعداد سرباز همان مقدار تسلحیات نظامی و همان منابع مالیای که او را تغدیه میکنند را نیز در اختیار خواهد داشت.[۱] «تروریستها محاسبه میکنند که وقتی دشمن خشمگین از قدرت عظیم خود علیه آنها استفاده میکند، طوفانهای سیاسی و نظامی بسیار خشنتری از آنچه خود تروریستها میتوانستند به پا کنند خلق کند. در هر طوفان اتفاقات پیشبینیناشده بسیاری میافتد. اشتباهات روی میدهند. شقاوتها شدت میگیرد. افکار عمومی متزلزل میشود. بیطرفها موضع خود را تغییر میدهند و تعادل قدرت بههم میریزد.»
براین اساس در این نوشتار به واکاوی اهداف تروریستها از حملات اخیر پرداخته میشود. این واکاوی از طریق تاثیری که این حملات بر مردم، دولت و مذاکرات صلح وارد میکند انجام میشود.
مردم، دولت و مذاکرات صلح
واژهی ترور از واژهی لاتین Terror بهمعنای عامل اضطراب گرفته شده است. ترور در لغت به ترساندن و تروریسم به ارعاب و تهدید و حکومت زور معنا شده است. دانشنامهی لاروس این واژه را به معنای بیرحمی، قساوت و ترس معنا کرده است.
تروریست مدرن از ویژگیهای عصر مدرن استفاده میکند و به همین جهت نیز مدرن شناخته میشود. یکی از ویژگیهای عصر مدرن کشیدهشدن مردم به صحنهی جنگ و قدرت است. تروریستها با حملاتی که انجام میدهند بهصورت مستقیم و غیرمستقیم از مردم برای رسیدن به اهداف خود استفاده میکنند. بهصورت مستقیم از طریق ترور مهرههای سیاسی و مورد پذیرش مردم و غیرمستقیم از طریق ایجاد اضطرابی فراگیر در جامعه و ترساندن و به وحشت انداختن مردم که بتوانند مردم را در سردرگمی، اضطراب و وحشت قرار دهند.
پس از هر حملهی انتحاری، افراد متاثر از آن دچار اضطراب، خشم دررونی ، درماندگی و ناتوانی میشوند، زیرا فرد جامعه را ناامن احساس میکند، اما نیرو و توان خود را در جهت محافظت از خود و دیگران کافی نمییابد و در صورت تدوام چوناین وضعیتی خشم و خشونت نسبت به وضع موجود در افراد تجمع مییابد و تروریستها میتوانند از اضطراب و خشم حاصل بهنفع خود استفاده کنند.
یا از طریق هدایت خشم و خشونت مردم نسبت به نهاد خاصی در جامعه و یا بهصورت تلویحی تحمیل خود به مردم و رساندن این پیام که راه حلی جز پذیرش آنها ندارند. شاهد چوناین گفتوگوهایی در بین مردم هستیم. با بخش زیادی از افراد هنگامیکه صحبت میکنم متوجه میشوم که مردم به درماندگی رسیدهاند و میگویند طالبان بیایند حداقل انتحاری و جنگ نخواهیم داشت. در چوناین زمانهایی شاهد گفتوگوها و احساس خشم و نفرت مردم نسبت به دولت متبوع خویش هستیم که اعتماد مردم نسبت به دولت پایین میآید و دولت مشروعیت مردمی خود را به مرور زمان از دست میدهد و تضعیف میشود.
در چوناین شرایطی دولت و قدرت مورد پذیرش مردم هنگامیکه خود را در وضعیتی بیابد که در حال از دست دادن مشروعیت خود است و از طرف دیگر توانمندی مورد نیاز برای اقدام جدی در این خصوص را ندارد، مجبور میشود احساس خطر کرده و درست همانند فرد دارای قدرتی که قدرت خود را در حال از دست دادن مییابد، نرماش میکند، دولت نیز نرماش میکند تا زودتر از بحران رهایی یابد و تروریستها نیز که با آگاهی بر اثر حملههای خود بر مردم و دولت این اقدام دهشتانگیز را انجام میدهند و امیدوار هستند که با انجام چوناین حملاتی دولت کارتهای سیاسی را بر بزند و چند آس پیشبینی نشده به آنها بدهد.
از سوی دیگر معاهدهی صلحی که توسط آمریکا با طالبان انجام پذیرفت و سپس تحمیل بر دولت افغانستان شد، در واقع ناکامی نیروهای بینالملل بهویژه آمریکا را در مبارزه با تروریسم و تامین امنیت صلح در افغانستان نشان میدهد. از اینرو، آمریکا در تلاش است تا این ناکامی را به یک دستآورد تبدیل کند و همانطور که از صحبتهای زلمی خلیلزاد برداشت میشود، متوجه میشویم که امریکا و متحداناش در صدد نشان دادن دستآوردهایی هستند که در طی دو دههی حضورشان در افغانستان ایجاد شده است. با اینکه با صراحت و قاطعیت بر روی دستآوردهای حاصل گفتوگو میشود، اما ما نهتنها شاهد دستآورد بزرگی نبودهایم، بل همزمان با آغاز مذاکرات صلح در افغانستان با افزایش حملات و جنایتهای بیشتر بر مراکزی بودهایم که مردم آن حتا سهم اندکی در دلیلی که تروریستها بر مبنای آن حملات را انجام میدهند، ندارند و شاهد نقض فاحش حقوق بشر در اینجا هستیم که متاسفانه با سکوت جامعهی جهانی، حقوق بینالملل، حقوق بشر و دکترین که مسوولیت حمایت از حقوق قربانیان را بر عهده دارند، هستیم.
نتیجهگیری
تروریسم مدرن که حاصل تضاد بین سنت و مدرنتیه است، در دنیایی که مدرنتیه بر آن چیره گشته است، راهی جز استفاده از روشهای مدرن برای تاثیرگذاری و ایجاد تغییرات مورد نظر خود در آن ندارد. در نتیجه تروریسم مدرن در عصر حاضر بیشتر بر مردم توجه دارد و مردم بیشترین قربانیان حملات تروریستی هستند. آنها بر عدهی اندکی حمله میکنند تا عدهی کثیری از جامعه دولت-ملت را متاثر سازند. از اینرو، بهدنبال این هستند که هرآنچه که در عصر حاضر به مردم اعتماد میدهد و ارزشها و حقوق اساسی و شهروندی آنها را تضمین میکند، مورد حمله قرار دهند و این دنیا را در ناخودآگاه جمعی جامعه ناامن کنند و آنها را وادار به پذیرش گذشته حکومت، خلافت و امارت کنند.
حملات اخیر در افغانستان بهصورت هدفمندانه به سمت مراکزی هدایت شد که بیشترین تاثیر را میتوانست بر اذهان مردم داشته باشد، تا گروههای تروریستی با ناامن کردن محیط و ایجاد اضطراب و وحشت در جامعه بتوانند امیدوار باشند که خشم مردم منعطف به دولت شود تا از این طریق دولت برای اثبات مشروعیت و موجودیت خود اقدام جدیای انجام دهد و توازن قدرت در جامعه برهم بخورد تا این گروههای مخرب بتوانند به امتیازها و اهدافی که مد نظرشان است، برسند. در چوناین شرایطی حتا اگر خشم مردم به براندازی دولت متبوع معطوف نشود، اضطراب، ناامنی و وحشت از سطح اجتماع به سطح افراد میرسد و براساس تاثیری که بر ذهن افراد میگذراد آنها را تبدیل به کورههای داغی ساکنی میکند که آماده ابراز خشونت و پرخاشگری در جامعه هستند و مردم را «تکانشی» میسازد. در چوناین شرایطی افراد از داشتن حداقل زندگی معمولیای که بتوانند در آن اهداف مشخصی را دنبال کنند، بیبهره میمانند و از آنجایی که بیشتر تمرکز و انرژی افراد در جهت خاموش ساختن، سرکوب کردن و دفاع کردن این مسایل روانی میشود. آنها در لایههای مختلف زندگی با شکست مواجه میشوند، و ناکامیهای پی در پی را در امور زندگی خویش و در ارتباط با دیگران تجربه میکنند و جامعه وارد سایکل مخربی میشود که منجر به بازتولید خشم، اضطراب ناامنی، ناکامی و تضعیف اعتماد بهنفس در جامعه میشود. چوناین وضعیتی شرایط را برای رقیبان و همسایگانی که مادام بهدنبال ایجاد دولتی ضعیف و موازی خود بودهاند ایجاد میکند تا از شرایط موجود بر نفع استفاده کنند.
در واقع تروریستها محاسبه میکنند که وقتی قربانیان خشمگین از قدرت عظیم خود علیه آنها استفاده میکند. طوفانهای سیاسی و نظامی بسیار خشنتری از آنچه خود تروریستها میتوانستند بهپا کنند، خلق کند. در هر طوفان اتفاقات پیشبینینشده بسیاری میافتد. اشتباهات روی میدهند. شقاوتها شدت میگیرد. افکار عمومی متزلزل میشود. بیطرفها موضع خود را تغییر میدهند. رقیبان تحرکات بیشتری نشان میدهند و تعادل قدرت بههم میریزد.
[۱] یووال نوح هراری.۲۱ درس برای قرن ۲۱٫ترجمه سودابه قیصری. بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه.
Wednesday, 4 December , 2024